مقدس بود پیمانی که ما بستیم اما تو ... گمانم بشکنی آن را ، همین امروز و فردا تو ... نمی دانم چه باید خواند پیمان بستن ما را ؟ که هم من با تو پیمان بسته ام ، هم دیگران با تو ... دلم با هیچ کس غیر از تو می دانم نمی جوشد ... که من از روز اول گفته ام یا هیچکس یا تو ... برای لحظه ای غفلت من از آغاز می سوزم ... که من یک عمر آدم بودم و یک لحظه حوا تو ... به روی ساحلت روئیده ام ، هر چند می دانم ... مرا از ریشه در می آورد چون موج دریا تو تو را با اتفاقی ساده پیدا کرده ام اما ... مرا با اتفاقی ساده تر مگذار تنها تو ...
شعر با احساس و لطیفی بود//موفق باشید.///به منم سربزنید
سلام عادل جان. خیلی جالب و نازه وبلاگت. خیلی خوشم اومد
سلام. خیلی زیبا بود. موفق باشی. من بای.