وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی . وقتی که پشت یک پنجره بارانی ، بی هوا ، شاعر می شوی ... وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد ، کسی هست که می شود به او پناه برد ... کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد . نگاهت را از سنگ فرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن . تا چه وقت می خواهی در کوره راههایی که برای خودت ساخته ای ، قدم برداری ؟ تا چه وقت می خواهی یاسهایت را به ساقه گلهای گلدانهای اتاقت پیوند بزنی ؟ می توان از تاریکی ها گذشت ... می توان خود را در کوچه های سبز باور دوباره یافت . یک نفر هست ، یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت ، با توست ... شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن ... تنها با او ...
سلام. من شما رو نمی شناسم. برای اولین بار وبلاگتونو خوندم. دلم مثل همیشه تنگ بود و بهونه گریه می خواست... مرسی . یه شعر از خودم تقدیم می کنم به شما و همه دلتنگا و اونی که مثل همیشه قلبم زیر نگاه بی تفاوتش له شده: روزی که عشق کاغذیت از رطوبت اشکهای من وا رفت روزی که چشمهای عروسکیت شگفت زده به لرزش دستان ملتمسم خیره بود.... فهمیدم، باید برای فال حافظ و هلال ماه و سکوت شب نماز شکر بخوانم...
سلام عادل جان.تو هم مثل من تنها ی من شما رو نمی شناسم. برای اولین بار وبلاگتونو خوندم ومن از خوندنشون لذت بردم . غریبه تنها سخته یکی بهت بگه ستاره شو بچینمت...یکم که بگذره بگه دیگه نیا ببینمت قربونت ترنم
حتما قسمت میکنم...(چشمک)
مرسی که بهم سر زدی...!!!
تنها ترین تنها
سلام عادل جان. وبلوگت مثل همیشه پر احساس و ناز بود و
من از خوندنشون لذت بردم. امیدوارم همیشه شادو بارانی
باشی عزیز.
عادل جان امیدوارم همیشه شادو بارانی باشی.
قربونت ایدا
سلام. من شما رو نمی شناسم. برای اولین بار وبلاگتونو خوندم. دلم مثل همیشه تنگ بود و بهونه گریه می خواست... مرسی .
یه شعر از خودم تقدیم می کنم به شما و همه دلتنگا و اونی که مثل همیشه قلبم زیر نگاه بی تفاوتش له شده:
روزی که عشق کاغذیت از رطوبت اشکهای من وا رفت
روزی که چشمهای عروسکیت شگفت زده به لرزش دستان ملتمسم خیره بود.... فهمیدم،
باید برای فال حافظ و هلال ماه و سکوت شب
نماز شکر بخوانم...
سلام عادل جان.تو هم مثل من تنها ی
من شما رو نمی شناسم. برای اولین بار وبلاگتونو خوندم ومن از خوندنشون لذت بردم . غریبه تنها
سخته یکی بهت بگه ستاره شو بچینمت...یکم که بگذره بگه دیگه نیا ببینمت
قربونت ترنم
مدرسه ای خواهم ساخت لبریز از شور وشعر،
پر از سرود عطوفت،مالامال از اندیشه های بلند
جغرافیایی خواهم آموخت از سرزمین های یک رنگی
وخلوص، تاریخی که حقیقت برزبانش باشد،حسابی
که به کار فقرا هم بیاید،هنری که نمایانگر روح پاک
وقلب لطیف وایمان به خدا باشد.طوفان خشم را
خواهم راند وابرهای تبعیض را من با نسیم خواهم
بست تا روح رویش را در پنجره های مدرسه ام بدمد.
//سلام بر شما دوست مهربان//من آپ کردم خوشحال میشم به من سربزنید//موفق باشید//
سلام عزیزم.خوبی ؟وبلاگت مثل همیشه زیباست و عالی . موفق باشی. راستی منم دوباره دارم مینویسم . لینکت و گذاشتم.یا حق.
sSAlaM chE toRki :D migAm MAtALabm uPlod shOD ye SAr beZAN NAzar yAdet nAre