-
خدایا ممنونم ...
پنجشنبه 4 اسفند 1384 02:33
سلام دوستای مهربون ... تا حالا شنیدید اگه آدم با خیال زندگی کنه و به رویاهاش فکر بکنه میتونه آینده ش رو مثه همون رویاها بسازه ؟ ... به نظر من یه حقیقت غیر انکاره ! ... آخه واسه من ثابت شده ... میدونید چرا ؟ ... آخه این روزا همون رویاهای چند سال پیش منه که داره واسم اتفاق می افته ... رویاها همشون یه روزی میتونن به...
-
روز عشق ...
سهشنبه 25 بهمن 1384 03:20
سلام به دوستان همیشه همراه ... ممنون از این همه لطف و احساس پاک شما عزیزان ... روز عشق (ولنتاین) رو به تک تک دوستای عاشقم تبریک میگم ... امیدوارم همیشه در کنار مهربونتون شاد و بارانی باشید ... براتون آرزوی بهترینها رو از خدا دارم ... اما منم اولین سالیه که میخوام این روز رو جشن بگیرم ... یادمه سالای پیش تنها یه گوشه...
-
تولدی دیگر
یکشنبه 23 بهمن 1384 22:24
امروز روز آغاز است روز نو شدن... روزی که دیگر من نیستم...روز ما شدن... روزی که با حرارت عشق تو باغ زندگیم تولدی دیگر یافت... روز سیراب شدن وجودم از عشق تو... روز چیده شدن گل عشقم توسط تو... روز رهایی از تنهایی... روز آغاز من و تو... روز آغاز ما...
-
امروز ...
دوشنبه 17 بهمن 1384 15:31
امروز خیلی دلم هواتو کرده ... امروز بد جوری حضور دستای مهربونت رو روی شونه هام کم دارم ... امروز هوای گریه دارم ... امروز خیلی دلم برات تنگ شده ... خیلی به بودنت نیاز دارم ... دلم میخواد کنارم باشی ... میخوام که باشی ... امروز خیلی دلم می خواد از تو بگم ... از مهربونیات ... از خوبیات ... از عشقت ... می خوام سرمو بذارم...
-
یه نامه واسه کسی که نمیاد ...
یکشنبه 9 بهمن 1384 22:54
به یاد دارم روزی را که دستان گرمت دستان کوچکم را در بر می گرفت . به یاد دارم آغوش پرمهرت را که هیچ گاه از من دریغ نمی کردی . آن روز را به یاد دارم که در جلوی پنجره ی اتاقم آسمان آبی و زیبای زندگی را نشانم دادی . به یاد دارم صدای گرمت را هنگام دویدن ، هنگامی که در وجودم هراسی از زمین خوردن نبود ، آن زمان که می دویدم و...
-
کاش میدانستی ...
شنبه 1 بهمن 1384 12:02
کاش میدانستی که دستانت را نیازمندم ! کاش میدانستی که آغوشت را برای گریه کم دارم ! کاش میتوانستی بفهمی که بغض دارد خفه ام میکند ! کاش میدانستی که بودنت را همیشگی می خواهم ! کاش میتوانستی بفهمی که وقتی نیستی دلتنگی امانم نمیدهد و وقتی هستی بغض اجازه ی یاری ... کاش میدانستی که قلبم تنها برای توست ... کاش میدانستی که...
-
تقدیم به پدرم و عادل عزیز
پنجشنبه 22 دی 1384 11:13
چشمانت را بستی و سر بر آستین خاک نهادی... از آن زمان که تو رفتی باغ کوچک زندگیم بدون باغبان مانده... اکنون دستان مهربان باغبانی برای کمک به سویم دراز شده... نمی دانم گرمای وجودش برای آبادی دوباره باغم چقدر موثر است... نمی دانم می توانم کمکش را پذیرا باشم؟ شاید او بتواند برگهای خشکیده درختان باغم را هرس کند... شاید او...
-
تقدیم به بهترینم ...
پنجشنبه 24 آذر 1384 01:53
ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو با واژه ها بیان کنم این سرشارترین و والاترین احساساتی هستند که تا کنون داشته ام با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند . گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم فقط می توانم بگویم...
-
تولدت مبارک ...
شنبه 12 آذر 1384 14:48
-
تنهایی ...
سهشنبه 17 آبان 1384 02:58
ای همه ی پنجره ها رو به تو شهر و ده آشفته ی آشوب تو کوه مه آلود پرابهام تو عشق پرآوازه گمنام تو ای عسل از شوق تو شیرین شده شهر شب از چشم تو آذین شده کاش دلم پیش شما بود و بس آن طرف پنجره ها بود و بس **** من همه ویرانی و ویرانی ام حک شده این نقش به پیشانی ام از ته دهلیز زمین آمدم باز به این دوزخ کین آمدم برگ زمینگیر...
-
اولین یادگاری
یکشنبه 8 آبان 1384 02:50
سلام به همه همراهان این سایت... من قراره از این به بعد تو این سایت بنویسم... اول می خوام از عادل تشکر کنم... از اینکه ریسک کرده و این اجازه رو بهم داده که اینجا بنویسم... وبعد از شما خواهش کنم که... نه به خاطر من به خاطر اینکه این سایت خوشگل خراب نشه به من کمک کنید... آخه نمی دونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم... من...
-
خدایا ممنونم ازت ...
شنبه 30 مهر 1384 05:31
سلام دوستان مهربونم ... امیدوارم هر جا که هستین شاد و بارانی باشید ... روزه و نمازاتون قبول باشه ... خیلی خوشحالم ... بیشتر از همیشه ... آخه میدونید چیه ؟ ... بالاخره دعاهای شما دوستان مهربون و التماس های خودم به گوش خدا رسید و خدا دلش به حالم سوخت ... دوران چشم به راه بودنم یه جورایی تموم شد ... و حالا فقط واسه کسی...
-
یه درد و دل کوچولو
چهارشنبه 27 مهر 1384 21:13
سلام دوستان ... خوبین ؟ ... راستش رو بخواین اومدم یه کوچولو باهاتون درد و دل کنم ... نمیدونم... تا حالا شده کسی رو از صمیم قلب دوست داشته باشین؟ ولی ... آره ... با این که طرف هم بدونه ولی نتونه درک کنه دوست داشتنت رو .... این چند روزه حالم خیلی گرفته ست ... موندم چه کار کنم ... عقلم دیگه کار نمیکنه ... فقط دل داره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهر 1384 16:24
سلام دوستان ... خوبین ؟ ... از همتون ممنونم که تو این مدت که نبودم تنهام نذاشتین ... و یه تشکر دیگه از دوستانی که بهم لینک دادن ... در اولین فرصت لینکشون رو می ذارم ... قول میدم ... البته نبودنم هم دلیل داشت ... که اکثر دوستان میدونن ... آره دلیلشم این بود که من یک هفته پیش یک عزیزی رو از دست دادم ... آره ... اون عزیز...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهر 1384 04:11
نه شکسته این دلم ، نه ستاره است دو چشمم ، با این همه سراسر شب را سراسیمه در باران دویده ام ، امیدوارانه به راه تو نشسته ام و رشته عشقت را نگسسته ام . نه با رودها به سوی افقهای کبود رفته ام ، نه با درختان سرم را بالا گرفته ام ، با این همه به شوق آمدن تو کودکانه تقویمها را ورق زده ام و گرد انتظار را از صورت آینه ها پاک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهر 1384 16:11
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی . وقتی که پشت یک پنجره بارانی ، بی هوا ، شاعر می شوی ... وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد ، کسی هست که می شود به او پناه برد ... کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد . نگاهت را از سنگ فرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن . تا چه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریور 1384 15:02
سلام دوستان ... امیدوارم هر جا که هستین شاد ، عاشق و بارانی باشید ... ممنونم که لطف می کنین و پیشم میاین ... و یه تشکر مخصوص از همه ی دوستانی که بنده ی حقیر رو قابل دونستن و دردای دلشون رو واسم نوشتن ... دوستتون دارم و بهترینها رو براتون آرزو میکنم ... متن زیر رو تقدیم می کنم به یه دوست که واسم خیلی عزیزه ... و میخوام...
-
ما انسان را رعایت کرده ایم ...
یکشنبه 27 شهریور 1384 23:39
دلم می سوزد ... برای همه آنهایی که محبت را نمی فهمند و توان درک کردنش را ندارند ! دلم می سوزد ... برای همه آنهایی که بین خوب و بد تمیز قائل نیستند ! دلم می سوزد ... برای آنهایی که در آخر مجبورند به زبان آورند که : " من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم . یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم ! من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ...
-
تو را دوست دارم ...
شنبه 26 شهریور 1384 04:09
چشمهایم را می بندم تا هر طور که دلم می خواهد گریه فرشتگان را تماشا کنم ، بر سر درختان تاج شگوفه بگذارم و نام آسمانی تو را به پرندگان یاد بدهم .چشمهایم را می بندم تا ناگهان خودم را به رویاهای تازه برسانم و از عادتهای کهنه بگریزم ، در میان شقایقها بنشینم ، در کوچه لاله ها آواز بخوانم و دستهایم را به چشمه ای روشن بسپارم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریور 1384 11:06
مقدس بود پیمانی که ما بستیم اما تو ... گمانم بشکنی آن را ، همین امروز و فردا تو ... نمی دانم چه باید خواند پیمان بستن ما را ؟ که هم من با تو پیمان بسته ام ، هم دیگران با تو ... دلم با هیچ کس غیر از تو می دانم نمی جوشد ... که من از روز اول گفته ام یا هیچکس یا تو ... برای لحظه ای غفلت من از آغاز می سوزم ... که من یک عمر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریور 1384 22:37
نمیدونم از کجا شروع کنم ... یه عالمه حرف تو دلمه ولی موندم به کی بگم ... خسته شدم ... درمانده و بیزار از این همه هیاهوی پوچ ، خسته ام از گرد و غبار این زمین ... آهای تویی که اون بالا نشستی و ادعات میشه که خدای منی ... تویی که ادعات همه ی عالمو گرفته ... تویی که خالق همه ای و همه چیز دستته ... تویی که میگن جای حق نشستی...
-
سلامی دوباره
جمعه 4 شهریور 1384 08:45
سلام به همگی ... امیدوارم هر جا هستین بر قرار باشین و حالتون خوب باشه اول از همه یه عذرخواهی از همه ی دوستان که تو این مدت نتونستم بهشون سر بزنم امیدوارم به بزرگواری خودتون منو ببخشید... راستی باید بگم که بنا به دلایلی وبلاگ باران تعطیل شد ... از این به بعد اینجا مینویسم ... دوستانی هم که دوست دارن وبلاگ قبلیم رو...